كاش دلت وسعت دريا ها را داشت، وقتي كه پاسخي براي نگاهت نداشتم. كاش مي شنيدي زمزمه ي شبانه ام را. كاش همنوا مي شدي با من حتي به پاس حيات يك لحظه. كاش دستانت را دوباره باز مي كردي تا اوج ، پر مي كردي سبدم را از قاصدك هاي گم شده . كاش وقتي گريه مي كردم بغض را پشت حصار نگاهت مي ديدم. كاش و هزاران اي كاش ها... اين ديوارها بيهوده نام تو را فرياد نمي زنند. لحظه ها تو را چون قديسي در بر خواهند گرفت. بی آنکه بخواهی به گردابه زمان خواهی رفت.شايد هجرانت بدين گونه بايد باشد!